به بهانه ی سیزده رجب روز میلاد امیرالمؤمنین، روز پدر
وضو گرفتم که از شما بنویسم، از خوبی هایتان، از بزرگیتان، از مردانگیتان، از خودتان. اما تفأل که به روایت زدم شرمنده شدم، نه، شرمنده نه! سرافکنده شدم! آن هم نه، اصلاً آب شدم وقتی آن تعبیر را از رسول مهربانی دیدم، و هنوز کلامشان پیش چشمان بهت آلودِ دلم نقش بسته است آقا:
«ای جماعت! بدانید که فضائل علی بن ابی طالب نزد خداوند متعال بیش از آن است که در یک جا آن را بیان نمایم.»
این کلام را اگر سیزده رجبی از بالای منبری می شنیدم یا از زبان مدیحه سرایی به گوشم
می خورد این قدر مبهوت آن بزرگیتان نمی شدم؛ محبتی کنید و بفرمایید چه شده است که خیرالمرسلین که نه شاعر است نه اهل غلوّ و مبالغه، وصف شما را در یک مقام ناشدنی می شمارد!
کاش لکنت زبانِ دلم بند می آمد تا می توانستم از خودتان بپرسم چطور ممکن است این همه دریا و اقیانوس بزرگی و بزرگواری در ظرف جان یک مرد بگنجد. آقا زبانم بندآمده و بند دلم نزدیک است از هم بگسلد! رخصت بفرماییدمولا!
هر چه صفحات تاریخ را مرور کردم جز شما کسی را نیافتم که پای بر دوش پیامبری بگذارد و بت شکنی کند، نیافتم کسی را که جای پیامبری که قرار است چهل مرد جنگی او را قطعه قطعه کنند بخوابد و خوابش هم ببرد!
آقای دلاوری های همیشه جاویدان تاریخ! هنوز هم نَقل جنگاوری هایتان نُقل محفل ملائکة الله است؛ از پیکار با هفتاد زخم صورت و بدنتان در احد تا حماسه ی در به در کردن خیبری ها و بی در و پیکر کردن قلعه شان.
طوری ز چارچوب، درِ قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
هنوز و تا همیشه بزرگترین عبادت تاریخ به نام شما ثبت است و خواهد بود؛ عبادتی که تمام عبادات جنّ و انس، وام دار آن است و همه ی عبادت ها ریزه خوار آن هستند و خواهند بود. عبادتی نه از جنس رکوع و سجودکه از جنس ضربت شمشیر شماست بر فرق کفرآلودِ «ابن عبدِوُدّ»
آقاجان! تکه های کوتاهی از تاریخِ وجود شما که لابلای این همه عظمت، پنهان مانده دل ما را بیچاره کرده؛ نوشته اند وقتی پس از رسول خدا از مکه تا مدینه پیاده هجرت نمودید و گام های همیشه استوارتان ورم کرده و خون آلود گشته بود، رسول خدا اشک ریزان با دستان مهربان و نوازش پدرانه، قدمهایتان را نوازش کردند و برایتان دعا نمودند.
نمیدانم این جا کدام یک از «این همه»های وجود شما را بنویسم، اصلاً همان بهت زدگی در وصف شما بهترین شیوهی نوشتن برای شماست.
بابای مهربانم! دعا کنید برایمان! شما آن قدر آبرو دارید که برای عاقبت به خیری همه ی عالمیان کافی است. دعا کنید که از مسیر شما و ولایت امرتان خارج نشویم. دعا کنید بصیرت را روزی ما نیز قرار دهند تا مانند یاران بی وفای شما از دیدن نور خورشیدگون ولایت نابینا نشویم. دعا کنید ابرهای سیاه معصیت، نور شما را از قلب فرزندانتان نگیرد و تا ابد یارتان و همراهتان بمانیم و بمانیم و بمانیم.
راستی آقا جان! کاش توفیق داشتم پاهای ورم کرده تان را قدری با گونه های شرمنده ام نوازش کنم؛ ما هم دل داریم بابای خوبم.
به نقل از هفته نامه 9 دی - شماره بیستم
حمید وحیدی
نویسنده پناه قرآن در چهارشنبه 90/3/25 |
نظر